اولین بار که ترسیدم نُه ماهه بودم،از صدای گربه ها ترسیدم و غش کردم.این شروع ماجرا بود و با بزرگتر شدنم ترس ها هم بزرگتر میشدن و من قوی تر کم تر از هوش میرفتم بعد از تاریکی می میترسیدم،عزیز هم از تاریکی می ترسید اما به من میگفت هیچ چیز تغییر نکرده فقط آسمون پذیرای ماه و ستاره های که به دختر کوچولو ما چشمک میزنن.منم دیگه از تاریکی نمیترسیدم اما عزیز باز می ترسید و میتدونست عمق تاریکی چیزی داره که روشنایی اون محو میکنه.ترس های من با بزرگ شدنم تغییر میکرد اما یک روز فهمیدم از تنهایی میترسم.خب ترسناک بود دیگه اما عزیز هم از تنهایی می ترسید و باز تنها بود.تنهایی ترسناک نبود حس تنهایی ترسناکتر بود.

الان سه ساله من و عزیز تنها شدیم حالا من عزیز نمیتونم ببینم میدونم تنهایی اون بیشتر و بزرگتر از منه

ترس من تغییر کرده حالا از آدم ها میترسم،از دل بستن میترسم از رفتن میترسم.از رفتنچمدان جمع کردم و کوله ام حاضر دارم میرم اما از رفتن میترسم،میدونم وقت خداحافظی دلم میگیره و اشک هام میریزهمیدونم دلم می لرزه از شنیدن صداش.چی بگم بهش حتی یکبار ننشستم کنارش و باهاش حرف بزنم.قلبم درد میکنه از این همه درد،اگر آدم ها برای رفتن آمدن پس چرا آمدن که یک روز برن؟؟؟؟؟؟

همه چیز حاضره جز قلب من.آروم باش قلب من آروم.  


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ديزل ژنراتور ؛ قيمت ديزل ژنراتور - شرکت ناب زيست 02188721092 باشگاه فوتبال نفت شهرک سلمان فارسی وبلاگ محمد جواد مقدسی مسافرت بازرگانی رحیم زاده Anthony دختر شصت و پنجي یاس کبود فروش محصولات پنتر خودکار و لوازم تحریر اخبار و مقالات دندانپزشکی، قیمت تجهیزات دندانپزشکی، راهنمای خرید مواد دندانپزشکی